۲۷ بهمن ۱۳۹۱

بی واهمه ی حضور او


و تو


این زیباترین مخلوق خدا


این روزها  چشمانم را ابر غم


و دستانم را سکوت واژه ها  فرا گرفته است


به انتظار نشسته ام تا باران رحمت از گوشه ی چشمانت سرزمین خشک و بی حاصلم را طراوتی بخشد


و من


بی واهمه  از دنیا


تن عریانم را مهریه ی چشمانت کنم


  و لبانم را شیربهای دستانت ...


همچو امواج خروشان دریا که بی مهابا بستر خویش را در آغوش میکشند


رها شو


در آغوشی که ازآفتاب، حرارت و از شب ، آرامش بسیاری  با خود به یادگار دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر