و تو
این زیباترین مخلوق خدا
این روزها چشمانم را ابر غم
و دستانم را سکوت واژه ها فرا گرفته است
به انتظار نشسته ام تا باران رحمت از گوشه ی چشمانت سرزمین خشک و بی حاصلم را طراوتی بخشد
و من
بی واهمه از دنیا
تن عریانم را مهریه ی چشمانت کنم
و لبانم را شیربهای دستانت ...
همچو امواج خروشان دریا که بی مهابا بستر خویش را در آغوش میکشند
رها شو
در آغوشی که ازآفتاب، حرارت و از شب ، آرامش بسیاری با خود به یادگار دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر